-
استاد : بدون نام
-
مقطع : اول دبیرستان
-
حجم جزوه : 828 کیلوبایت
-
تاریخ : 16/07/25
-
تعداد بازدید : 2640
-
نظرات : ۰
-
نویسنده : konkuru
جزوه کامل قواعد عربی اول دبیرستان
یک جزوه بسیار عالی از عربی اول دبیرستان شامل تمام قواعد عربی اول دبیرستان در 20 صفحه تنظیم شده است.
امیدوارم این جزوه برای شما دانش آموزان عزیز مفید واقع بشود.
در کانال تلگرامیمون هم منتظر شما عزیزان هستیم .
konkuru@
برای مطالعه بیشتر :
واژگان عربی با ریشه پارسی یا واژگان عربی شده از پارسی به واژگانی گفته میشود که در زبان و ادبیات عرب بکار میروند اما ریشه فارسی دارند. هر واژهای که در زبان عربی، ریشه و بُن عربی نداشته باشد به آن معرب (معربات) و یا تعریب میگویند. تعریب آن است که کلمهای غیرعربی را به شکل عربی در آورند؛ و یا یا آن را به همان شکل اصلی بیان کنند سیبویه میگوید: ” التعریب هو أن تتکلم العرب بالکلمه الأعجمیه مطلقا، فهم تاره یلحقونها بأبنیه کلامهم، وطورا لا یلحقونها بها “. در زبان عربی واژگان بی شماری وجود دارد که تغییر یافته از واژگان پارسی و یا از زبانهای ایرانی (هندوآرین) میباشندمانند: برقه از پرده و یا جاموس از گاومیش و همانند اینها..
تاثیر فارسی بر زبان و ادبیات عرب
در ریشهشناسی واژگان (اتیمولوژی) (به انگلیسی: etymology) و در زبانشناسی (به انگلیسی: linguistics) به مبحث تغییرات و ریشه یابی معنی و مفهوم واژگان در دورههای مختلف تاریخی میپردازند و تغییرات واژگان را در انتقال شفاهی و کتبی از یک زبان به زبان دیگر بررسی میکنند. تاثیر زبانها متقابل است چرا زبان فارسی و عربی برهم تاثیر گذاشتهاند زیرا عربها حدود ۴۰۰ سال در ایران حضور فیزیکی داشتند و تا دورهٔ انقلاب مشروطه متنهای مهم به زبان عربی شبیه به فارسی نوشته میشد و از سوی دیگر ایرانیانی در ایجاد و ساختار زبان عربی نقش مهمی داشتند. در زبان عربی واژگان بسیار زیادی وجود دارد که به آنها «معربات» یعنی عربی شدهها میگویند. ریشه بسیاری از معربات هنوز ناشناخته است. سازمان استانداردسازی عربی کوشش فراوانی کرده تا ریشهٔ اینگونه کلمات شناسایی شود، اما به دلیل اینکه در عربی سازی واژگان بیگانه به طور کامل برهم ریخته میشود نمیتوان به سادگی اینگونه معربات را ریشه یابی کرد. گفته میشود حدود ۵ هزار[نیازمند منبع] واژهٔ معرب از کلمات رایج در زبان فارسی به زبان عربی راه یافتهاست. از جملهٔ آنها بنفسج (از بنفشه)
در کتاب «الکلمات الفارسیه فی المعاجم العربیه» حدود ۳ هزار کلمه عربی که از زبان فارسی به عربی راه یافته اندرا به همراه توضیحات برای هر کلمه آوردهاست. قبلا نیز جوالیقی ۸۳۸ کلمه و در کتاب المنجد ۳۲۱ کلمه و ادی شیر، در کتاب واژههای فارسی عربی شده، ۱۰۷۴ واژه فارسی را توضیح دادهاست.
بعضی ازایرانیانی که ادبیات عرب را ارتقاء دادند
دکترهادی العلوی در کتاب خلاصات فی السیاسه والفکر السیاسی فی الإسلام ص ۱۶۸: مینویسد: ” نویسندگان متقدم در دنیای عرب بیشتر از أصل فارسی بودند” در صفحه (۱۶۹) میگوید: “عرب تشکیلات و سامان دهی و اداره و مالیات و کشاورزی و خیلی از قواعد دیگر را از ساسانیان فرا گرفتند”. در کتاب (فقه اللغه و سر العربیه) أبی منصور الثعالبی النیشابوری) صفحه (۲۲- ۲۳) مینویسد: أبو بشر عمرو الحارثی (۷۴۰- ۷۷۹ م) که لقبش سیبویه است (سیب بویه)” ایرانی ساکن بصره و متوفی شیراز داناترین مردم در نحو بود و بعد أبو سعید الحسن بن عبد الله المرزبان السیرافی بزرگترین دانشمندان ادبیات عرب و عسکر بن الحسین النخشی از خراسان، و أبو عبد الله الحسن بن خالویه از همدان، مصدر سابق ص (۱۴- ۱۶) که خدمات شایانی به زبان عربی کردند. أبو منصور عبد الملک بن محمد بن إسماعیل الثعالبی زاده شده نیسابور ۳۵۰ق مؤلف کتاب (فقه اللغه و سر العربیه). عبد الله بن المقفع (روزبه بن دادویه) زاده شده جور (گور) إیران، مترجم کلیله و دمنه از پهلوی به عربی، وکاتب الأدب الکبیر والأدب الصغیر الخ. ابن سینا (۹۸۰- ۱۰۳۷م) نویسنده (القانون فی الطب).أبو بکر الرازی (۸۶۴- ۹۲۳م) نویسنده (تاریخ الطب) و (الأدویه المفرده) و أبو ریحان بیرونی (۹۷۳- ۱۰۴۸م) نویسنده (الآثار الباقیه عن القرون الخالیه) و دهها کتاب دیگر و عبد القادر جرجانی (گرگانی) مرگ (۴۷۱) هجری، مؤسس علم بلاغت و نویسنده کتاب (دلائل الإعجاز وأسرار البلاغه) و شیخ المفسرین طبری (۸۳۸- ۹۲۳م) و بخاری (۱۹۴- ۲۵۶) هجری. إمام مسلم، نویسنده کتاب صحیح مسلم (۲۰۶- ۲۶۱) هجری و نعمان بن ثابت معروف ب (أبو حنیفه النعمان) (۶۹۹- ۷۶۷م) آرامگاه او در الأعظمیه و کنیته “الإمام الأعظم”. حافظ شیرازی (۷۲۷۰ ۷۹۲)هجری ومشرف الدین بن مصلح الدین عبد الله “سعدی شیرازی” (۵۸۰- ۶۹۱)هجری. (غیاث الدین أبو فتوح عمر بن إبراهیم) الشهیر ب”خیام” (۱۰۴۰-۱۱۳۱م) و (بشار بن برد) (۹۶- ۱۶۸) هجری نه تنها دهها اندیشمندفارس بلکه دهها نفر از بزرگان سریانی و ترک و قبط و بربر در توسعه و ارتقائ علمی زبان عربی نقش داشتهاند.
راههای نفوذ فارسی در زبان عربی
فارسی به روشهای مختلفی بر عربی تاثیر گذاشتهاست و بسیاری از واژگان عربی را با خود به سایر زبانها از جمله به آسیای مرکزی و شبه قاره هند منقل کردهاست. زبان عربی اشتقاقی و قالبی است، عربزبانان از قالبهای “افعال”، تفعیل، مفاعله، استفعال و… بهره میبرند و با ریختن ریشه واژه در این قالبها که «باب» یا قالب نامیده میشوند، واژه میسازند. در عربی همین روش را برای ریشههای واژههای پارسی هم به کار میبرند. یا مثلا واژه کادیک بصورت قاضی معرب شده و از آن قضاوت و مقتضی و … ساخته شدهاست.نمونهای دیگر واژه «مورَخ» به معنی تعیین زمان رویدادها است و در قرآن و عربی پیش از اسلام نبوده و ریشه عربی ندارد. به باور برخی زبانشناسان، عربها «ماه رخ» پارسی (که شکلهای گوناگون ماه در هر روز را نشان میدهد) را، ماروخ گفتهاند و از آن مورخ و تاریخ را برگرفتهاند، اما نظر غالب زبانشناسان معاصر این است که «مورَخ» اسم مفعول و مورخ با کسر “ر” اسم فاعل از تاریخ است و خود تاریخ را عربی شده”تاریک” است. زیرا سخن از گذشتهها در تاریکی و ابهام قرار دارد. در مجله “الدراساتُ الأدبیّه» بهار و تابستان ۱۳۴۳. دیدگاههای مختلف را در مورد واژه تاریخ آورده شده و نظر حمزه اصفهانی را در مورد عربی شده از “ماه رخ” و یا “تاریک” را بررسی نمودهاست. و نتیجهگیری نموده که معرب شده از تاریک به منطق نزدیک تر است.
- ۱- تغییر و یا حذف حروف گ. ژ-چ. پ- که عربها آنها را ندارند مثل چغندر=(شمندر)- گرگان= جرجان-پارس= فارس،
- ۲- تغییر صداهای ناموزون و سنگین مانندسرپوش= طربوش -ابرکوه= ابرقو- آنکارا= آنقره- کنستانتینوپل = قنسطنطنیه- کوردبای = قرطبه و… عرب زبانها اکثر واژههای برگرفته در زبان فارسی را ناچار در برابر قالبهای گویش خود تغییر دادهاند و شماری از همین واژهها بهوسیلهٔ ایشان و کارگزاران ایرانیِ آنها به فارسی وارد شد. چند نمونه از این گروه واژهها مانند: «فیل»، «فردوس»، «ابریق»، و … هستند که به ترتیب از واژههای «پیل»، «پردیس»، «آبریز» و… ساخته شدهاند.
- ۳- عربی سازی شمار دیگری از واژههای فارسی و راه یافتن آنها به فارسی از الگوی پیچیدهتری پیروی میکند. واژگانی مانند «بهلوان» (پهلوان) و «مهرجان» (بر گرفته از مهرگان که برای هرگونه جشن بکار میرود) در عربی نیز برگرفته از واژگان فارسی هستند
واژههایی مانند برنامه (برنامج)، طازج= تازه، فیروز، خندق، منجنیق، اسفناج، دیوان، برزخ، بلبل، حنا، یاسمین،سرو، عدس، شهی، خنجر (برگرفته از واژه خونگر)، طربوش (بر گرفته از سرپوش)، تاج از پارسی گرفته شدهاند. در اشعار شاعران جاهلی، واژههای فارسیِ: انجمن، بربط، بنفشه، بادیه، گلاب، گلستان، دیبا، دهقان، یاسمن، زیر، زبرجد، مرو، آس، مرزنگوش، مهره، مشته، نرگس، سوسن، سمسار، سیهسنبل، تاج، تنبور، خبری، خسروانی، چنگ، شاهنشاه و غیره استفاده شدهاست. به قرآن نیز واژگان پارسی فراوانی راه یافتهاست که از این دید پر نفوذترین زبان بر ادبیات قرآنی انگاشته میشود: جند، سجیل (بر گرفته از سنگگل)، نمارق (جمع واژه نرمک ایرانی به معنی بالش)، وزیر (از وَچیر پهلوی)، مسک (از مشک پهلوی)، عفریت (از آفرید) از دیگر واژهههایی که از پارسی به عربی رفتهاند میتوان به: هندسه (برگرفته از اندازه / هَنداچک)، اشاره کرد. در ادبیات فارسی از واژگان پارسی ولی با کمک قالبهای عربی واژگانی ساخته شده که تعدادی از آنها به زبان عربی نیز راه یافتهاند مانند: استیناف (از نو، درخواست نو و تجدید نظر)، تهویه (از هوا بر وزن تفعیل) وزن توزین و مکلا از کلاه … و … زبانهای گروه سامی و عربی بخش اعظمی از واژگان خود را از طریق زبان فارسی گرفتهاند که در مورد عربی بدلیل ماهیت صرفی و قالبهای متعدد آن واژگان فارسی بیشتر در شکل مفرد و ساده آن قابل رد یابی است و بدلیل ذوب شدن مفردات در قالبها و صیغهها و حذف و اضافه صداها رد یابی آن سخت میشود. زبان فارسی از معدود زبانهای دنیا است که که تقریبا عموم واژگان وام گرفته را میتواند بدون دستکاری و بدون حذف آوا و حروف بپذیرد بویژه کلمات قرانی را بدون هیچ تغییری پذیرفتهاست مانند: صالح – کاذب – مشرک – کافر و -عذاب …
بسیاری از کلمات مشترک فارسی و عربی اگر مورد کنکاش قرار گیرند ریشه فارسی آن معلوم میشود بطور نمونه تقریبا بندرت کسی در عربی بودن کلمه نهی – کم (چن؟ چند؟) – جص (گچ) – رباط – بیان – نور- عجم- دار الاخره، تکدی، رجس، نجس و یا باکره (پاکیزه) ترجمان تردید کردهاست اما در حقیقت همه اینگونه کلمات یا بطور کامل فارسی هستند و یا معرب شده هستند. صبح از صباح و صباح از پگاه ساخته شده و مصباح و … از آن ساخته شدهاست. نظر عربی شده «نگر» است انظر- نظر ینظر منظر و … از آن ساخته شدهاست. خیمه از واژه پهلوی گومه و کیمه (به معنی کلبه) گرفته شده و خیام مخیم خیم یخیم صرف شدهاست در مورد واژه گان لاتین نیز گاهی همینطور است مانند کلمه کیک (گعک) بالکن – بنانا (موز) بانک که هر سه ریشه فارسی دارند.
- در ادبیات فارسی گاهی با استفاده از مصدرها و قالبهای عربی کلماتی ساختهاند که بعدها بسیاری به ادبیات عرب وارد شدهاند مانند سوء تفاهم ، منتظر و صادرات واردات – و …
فهرست تعدادی از معربات از فارسی
زبانشناسان واژگان زیادی را در زبان عربی معرب شده از فارسی میدانندالبته بعضی کلمات در خود فارسی در دوره تسلط زبان عربی درست شدهاند: خنجر تغییر یافته خنگر (خونگر) است. سکه تغییر یافته؛ چکه-چک (صکه صکوک) است و اینگونه کلمات ابتدا در فارسی ظاهر شدهاند و بعدها در عربی پس میتوان آنها را معرب دانست. معربات از فارسی در عربی فراوان است و در این زمینه کتابهایی نوشته شدهاست علامه محمد بن تاویت در کتاب المعربات عن الفارسیه تعدادی از معربات از واژگان فارسی را بر اساس کتابهای متقدمین ارایه نمودهاست:
- برقع= پرده.
- تاریخ از تاریک. در زبان عربی واژه تاریخ سابقه قدیمی ندارد زبانشناسان عرب آن را معرب شده میدانند اما در اینکه از چه واژهای معرب شده اختلاف دارند. بعضی گفته انمد از ماه رخ گرفته شده و از آن مورخ و تاریخ را برگرفتهاند، اما نظر غالب زبانشناسان معاصر این است که «مورَخ» اسم مفعول و مورخ با کسر “ر” اسم فاعل از تاریخ است و خود تاریخ را عربی شده”تاریک” است. زیرا سخن از گذشتهها در تاریکی و ابهام قرار دارد. در مجله “الدراساتُ الأدبیّه» بهار و تابستان ۱۳۴۳. نویسنده دیدگاههای مختلف را در مورد واژه تاریخ بررسی کرده و نتیج گیری نموده که معرب شده از تاریک درست تر است.
- خندق از کندک
باز به معنی عقاب (فالکون) خنجر (خنگر) خونگر. (المعربات عن الفارسیهللأستاذمحمدبن تاویت)
- الأسوار، معرب سوار،
- الأسرب، معرب سرب،
- الاشوب
- الأصبهبذ، عربی شده از سْپهبد،
- البابونج، معرب بأبونه (بابونَگ)،
- البادزهر از پادزهر
- الباذق، معرب از باده،
- الباره، و بهره معرب از پاره.
- البارجاه، معرب از بارگاه،
- البارباء، معرب از بوربا،
- الباز، بمعنی الصقر، معرب باز = عقاب.
- الباشق، معرب باشه، عقاب. نوعی شاهین. شاهین در زبان عربی نیز بدون تعییر بکار میرود.
- باطیه = بادیه (کاسه)
- البالانی، معرب پالانی،
- البخت، = شانس
- البد، بمعنی الصنم، معرب بت.
- البردج، معرب برده،
- البرق، معرب بره، وهو الحمل.
- البستان، معرب از بوستان،
- البطن معرب از بت، وهو معروف، سواء فیه عند العرب صغار الإوز وکباره، کما قال ابن جنی.
- بغداد، معرب باغ + داد، أو بغ + دان،
- البلور، معرب بلور.
- البنفسج، معرب از بنفشه، مالک بن الریب التمیمی:عجبت لعطار أتانا یسومنا
- البیدق، معرب پیاده، الفرزدق:منعتک میراث الملوک وتاجهم وأنت لدرعی بیذق فی البیاذق.
- البیمرستان، مرکب من بیمار، مریض، وأصل اشتقاقه بی، بدون + مار، عقل. –
- التبان، معرب از تنبان، سروال القصیر.
- التجاوره و التاجر، معرب تاجور أو تاج بر، قال عدی بن زید:
بعد بنی تبع تجاوره- قد اطمأنت بها مرازبها.
- التاختج والتخت، معرب تخت وتخته، وهو فی الأصل اللوح ثم صار یستعمل للعرش والسریر.
- استاذ=استاد
- التخریص وهو بنیقه الثوب أو الدرع، معرب تبریز، کما فی القاموس ویقال بالدال، قال الشاعر:
قوافی أمثالا یوسعن جلده- کما زدت فی عرض القمیص #الرخارصا
- التباشیر، معرب تباشیر، أی مثل اللبن، والمراد بها بیاض الصبح، کما فی العربیه تباشیر الصبح.
- التخم.
- التدرج، وهو الدارج، معرب تدور.
- الترهات، فوجدک راه، بمعنی طریق صغیره والمراد بها الاباقیل.
- الثوث، معرب تود، وهو الفرصاد.
- التوتیاء، حجر یکتحل به، معرب توتیا. خاکستر-
- التیر، معرب، تیر /ستون.
- جاده الطریق: معرب جاده، وهی العظیمه المفتوحه من الطرق.
- الجاموس، معرب گاومیش، (گاو: بقره، ومیش: نعجه).
- الجام، معرب جام.
- الجربان، معرب گریبان، وهو جیب الدرع، قال جریر:
إذا قیل هذا البین راجعت عبره – لها بجربان البنیقه واکف.
- الجرذق، معرب گرده، نان تافتون
- الجرم، معرب گرم.
- الجل، معرب گل، و جلاب معرب گلاب (برای مثال از عائشه نقل است “کان إذا اغتسل من الجنابه دعا بشیء کالجلاب”.)
- جزاف = گزاف
- طازج = تازه
- عسکر = لشکر
- خندق من کندگ.
اسامی
الثعالبی در کتابش اسامی زیر را فارسی میداند:
- الکوز
- – الإبریق
- – الطست (تشت)
- – الخوان
- – الطبق –
- القصعه
- – السکرجه
- -السمور و السنجاب
- – الخز –
- الدیباج
- – السندس
- – الیاقوت
- – الفیروز
- -البلور
- -السمیذ
- – الکعک (گعک- کیک)
- – الجلّاب (گلاب)
- -السکنجبین
- -الفالوذج
- – الفلفل والقرفه
- – الزنجبیل
- – النرجس
- -البنفسنج
- – النسرین
- – السوسن
- الیاسمین
- الجلنار (گل نار)
- – المسک
- -الکافور
- -العنبر
- – الصندل
- – القرنفل
- – البستان
- -ابریسم
- – سکباج
- دوغباج
- الجرذباج
- -جنحه
- -سراج
- -رستاق
- -لعل
- -وزیر
- -طسوج
- -جزاف
- -شعبذه
- -صولجان
- -ریان
- جزیه
- -دست
- -درقه
- -دیجور
همگی فارسی هستند که تعریب شدهاند، مانند «نموذج» از نمونهٔ فارسی، سریر و تخت و رواق و السرداب و القابوس از کلمات فارسی که درقرآن آمده برحسب رأی زبان شناسان ۱۰۰ کلمه است و بعضی تعداد را بیشتر دانستهاند، مثال کلمه، سراج أصلها چراغ و اسم غلمان أصله گلمان و کلمه جناح أصل آن گناه وکنز أصله گنج الجزیه أصلها گزیت جلنار (گلنار) و (إندازه) إلی (مهندس) و چغندر إلی شوندر و پگاه إلی صباح وچلیب إلی صلیب و چین إلی صین و کورش إلی قورش و خسرو إلی کسری و کاسبین إلی قزوین و برنامه إلی برنامج و ساده إلی ساذج و پسته إلی فستق و مهرگان إلی مهرجان و أرغوان إلی أرجوان وأسب سوار، إلی أسوار و باژ إلی باج و بردن نامه إلی برید وگنجینه إلی خزینه وگوهر إلی جوهر و نفت إلی نفط و تبر إلی طبر وبرج إلی تبرج و گلاب إلی جلاب وگچ إلی جص و دستور بقی کما هو دستور والخانه إلی حانه وخانگاه إلی خانقاه أو خانکه و میان إلی میدان وخونگر إلی خنجر وپیام إلی بیان وششرنگ إلی شطرنج وپولاد إلی فولاذ الخ.[۱۷] قرآن شناس، زبانشناس و پژوهشگر نامی انگلیسی زبان، جفری آرتور را عقیده برآنست بیست وهفت کلمه قران ریشه فارسی دارد از جمله: سجیل: معرب سنگ وگل، اباریق: جمع ابریق، معرب آبریز، تنور، مرجان، مِسک: معرب مِشک، کورت: کور شدن، تاریک شدن – تقالید:، قلاده، جمع تقلید، بیع: خرید و فروش، بیعانه (بیانه) قسمتی از پیش پرداخت.جهنم – دینار پول مروج ایرانی قدیم (یک صدم ریال) زنجبیل: معرب زنجفیل، سُرادِق: سراپرده، سقر: جهنم، دوزخ – سجین: نام جایی در دوزخ، زندانی – سلسبیل: سلیس، نرم، روان، گوارا، میخوشگوار، نام چشمهای در بهشت- ورده: پرگه، گل سرخ – سندس: دیبای زربفت لطیف و گران بها- قرطاس: کرباس – کاغذ، جمع آن قراطیس – اقفال: جمع قفل –کافور –یاقوت – گوهر= جوهر- مهرجان =مهرگان – برقه = پرده.
بعضی پژوهشگران تعداد واژگان فارسی قرانی را بیشتر از یکصد عدد برآورد کرده مانند: سراج = چراغ – دار – غلمان = گلمان جوان گل رو – زمهریر- کاس یا کاسه – جُناح: گناه، رجس = زشت – خُنک: سرد- زم = سرد – زُور: قوه، نیرو، شُواظ: زبانهٔ آتش، شعله، حرارت، درحال ذوب شدن – اُسوَه = الگو = – فیل: پیل – توره= شغال، حیوان وحشی. عبقری =(آبگری آبکاری)= زیباسازی و خلاقیت و بزرگی. کنز= (گنج)-. زبانیه: نگهبانان دوزخ، زبانه کشیدن شعلههای آتش. زانی -زانیه -زنا= زناکار. ابد: جمع آن آباد، جاودان. قمطریر: شدید، سخت، دشوار-. بلید از پلید (آدم احمق)- بررُخ: مانع وحایل بین دوچیز. تَبَت: نابودشده، قطع شده، تب و تاب یافته – سخط: خشم گرفتن برکسی، غضب – سُهی: (بگونهٔ سها)، ستارهٔ کوچک و کم نور در دب اصغر. اریکه و ارائک به معنی بالش و متکی چندبار در قران تکرار شدهاست. عرش معرب از ارگ – نهی = نه/ نهی. برهان = دلیل در قران برهان و براهین آمدهاست- برج = تبرج – زینت – الجزیه = گزیت = توبه ۲۹ – الجند = گند -= یس ۷۵ جند و جنود – مسجد از مزگت – صلیب از چلیپا و صدها واژه دیگر. این کلمات ریشه و بنیاد فارسی داشته که به فراخنای زبان عربی درآمده ومشتقات آنها با دلایل مبسوط از جانب محققین توضیح شدهاست؛ و نفوذ واژگان از پارسی به سایر زبانها خود نشانه اصالت، کهن بودن و گستردگی و نفوذ زبان فارسی و زنده بودن و اهمیت آن در همه زمانها را اثبات میکند.
در اشعار شاعران دوره جاهلی
در اشعار شاعران جاهلی:
- انجمن،
- ارغوان،
- بربط،
- بنفشه،
- بادیه،
- گلاب،
- گلستان،
- دیبا،
- دهقان،
- یاسمن،
- یاقوت،
- زیر،
- زبرجد،
- مرو،
- آس،
- مرزنگوش،
- مهره،
- مشته،
- نرگس،
- سوسن،
- سمسار،
- سیهسنبل،
- تاج،
- تنبور،
- خبری،
- خسروانی،
- چنگ،(صنک) شاهنشاه و غیره استفاده شدهاست.
منبع : ویکی پدیا
بخش دانلود
برچسب ها
تمام قواعد عربی اول دبیرستان تمام قواعد عربی اول دبیرستان در 20 صفحه جزوه تایپی عربی اول دبیرستان جزوه تمام قواعد عربی اول دبیرستان جزوه رایگان جزوه رایگان اول دبیرستان جزوه عربی جزوه قواعد عربی اول دبیرستان جزوه کامل اول دبیرستان جزوه کامل درس عربی جزوه کامل قواعد عربی جزوه کامل قواعد عربی اول دبیرستان جزوه کنکوری عربی عربی سال اول دبیرستان + قواعد یک جزوه کامل از قواعد عربی اول دبیرستان